چه جوری میشه که نخواسته ها واقعا نشن ؟!
نزدیک به دو هفته تعطیلات بین دو ترم بود و من میشه گفت که واقعا کار خاصی نکردم . تنها جایی که رفتنش خیلی به دلم نشست کاخ نیاوران بود ، همین !
افتادم دنبال کارای گواهی نامه ، مامان میگه تو بگیر من قسم می خورم برات ماشین بخرم . چه فایده که حالا حالاها باید دنبال کلاس اضافه باشم :-/
دوست ندارم به گذشته فکر کنم ، به یه اسم ، به نشونه های زیادی که من و احاطه کردن ولی هستن ، همیشه بودن و تا آخر هم همراهم می مونن . دارم تلاش می کنم از آزار دهنده های ذهنم فاصله بگیرم . چقدر سخته هر روز اومدن به دانشگاه و هر روز دیدن آدمایی که دوست نداری الکی بهشون لبخند بزنی ولی باید ...
از این که مدام خود خوری کنی تا طرف مقابل حالش خوب باشه و از تو ناراحت نباشه خستم . دوست دارم غر بزنم . من دلم برای فرناز تنگه ، ناراحتم از این که المپیک برزیل و نمی تونم زنده ببینم ، پشیمون و عصبانی از این که چرا حواسم و جمع نکردم تا بلیط بگیرم و فیلمای جشنواره ی فجر و نگاه کنم .
ولی کنار تمام این ناراحتیا و غر زدنا ، خوبه خطاطی کنی و یه خطاط مدام تشویقت کنه و بگه که تو می تونی ، توانشو داری تا یه خطاط بزرگ بشی ، چی بهتر از این ؟!
- ۹۴/۱۱/۱۷